این نقاشیه منه خوشگله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, | 17:36 | نویسنده : shakiba |

بچه ها یه کتاب خیلی قشنگ نمیتونید بخریدش حتما دانلودش کنید یه داستانش همون داستان عینکم آخره کتابه ادبیات چهارمه(پیش دانشگاهی

 

دانلود :   up.toca.ir/images/sohlvddzxr24mbjxzfdy.zip


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 24 دی 1391برچسب:شلوارهای وصله دار,شلوار,ادبیات,کتاب,ادبیات پیش دانشگاهی,چهارم, | 22:7 | نویسنده : shakiba |

 دروغ نبود دوستم داشتی .عشق بی جا بکند به غرور بی دلیل حراج بزند. دروغ نبود دوستم داشتی. دروغ نبود دوستم داشتی.دلواپسی از واپس زدن دل نیست .دروغ نبود این جانب علامه دهرم در دوست داشتن.دروغ نبود حالا هم دروغ نیست که می روی .من فاصله ها را حفظم بارها بار در خصوصی ترین لحظه هایم تو را از بر کرده ام می روی واز هر ثانیه رفتنت .آمدن های غم شروع میشود اما من....راستش بید و باد را سرهم کرده ام و از تمام ضرب المثل ها فقط یک چیز را بلدم در یک اقلیم دو پادشاه نمی گنجد در پادشاعی این روز های من از هرچه کم شود از تو کمی نخواهد شد تو خوب می دانی عاشقی ترکیب چند حس نیست یک بازیگوشی عاطفی است که من آن را بلدم دروغ نبود دوستم داشتی .دروغ نیست دوستم داشتم های تو می روی .می روی حواست باشد هررفتی آمدی دارد

7  .مطلب از: رادیو

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : دو شنبه 24 دی 1391برچسب:دروغ نبود, | 12:31 | نویسنده : shakiba |

 

  خم شدم زیر بار تمام تظاهر های مصلحتی برای فرار از حس سنگین تمام هجاهای زندگی

 

 

 

 

بیا بیا.....

 

 

 

این بار میخواهم برایت وانمود کنم که خودم هستم

 

 

 

دستهایم را داخل جیبم بگذارم و نشان دهم نیازی ندارم دست هایم را بگیری

 

 

 

بیا......

 

 

 

قول میدهم نشان دهم خوشحالم

 

چه شعری گفتما

 


 

 

 


 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 23 دی 1391برچسب:تظاهر,مصلحتی,دست,جیبب, | 18:57 | نویسنده : shakiba |

این رو خودم گرفتم چطوره؟؟؟؟

یادش بخیر ...........


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, | 18:16 | نویسنده : shakiba |

ردپاهایم بر زمین لکه های ننگن اند

میکوشد با برف و باران پنهانشان کن

میترسد از اینکه همه بفهمند پرنده ای که بال هایش را چیده است

هنوز در آرزوی اوج گرفتن میدود.............

شکیبا

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : سه شنبه 21 دی 1391برچسب:, | 8:54 | نویسنده : shakiba |

دست نوشته شهید احدی فر رتبه یک کنکور پزشکی .1364


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 4 آبان 1391برچسب:شهید,احدی, | 15:37 | نویسنده : shakiba |

سهراب سپهری یکی از ادم هایی که همیشه میفهممش شباهت هاش رو که شاید نباشن ولی من خیلی تو خودم احساس میکنم اینکه چیزهای که بقیه میبینن نمیبینه و خیلی چیزهایی که بقیه نمیبینن میبینه و ازشون احساسی خوب میگیره اینکه شاید چند ساعتی به یه برگ می تونم خیره بشم یا از دیدن جای پای گنجشک ها روی برف ذوق میکنم یا حالت یه درخت توی کوچمون برام جالبه احساس شباهت دارم با کسی که خیلی عجیبه یا شاید فقط خودشه.  نمی دونم ولی هیچی مثله شعر ماهی هاش برام بی پایان و شگفت انگیز نیست سپردن یه دلتنگی یا  تنهایی به یه حوض حتی وقتی خالیه خیلی برام عجیب و آشناست

 

رفته بودم سر حوض

 

تا ببینم شاید.عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان میگفتند

هیچ تقصیر در ختان نیست

ظهر دم کرده ای تابستان بود

پسر روشن آب لبه پاشویه نشست

و عقاب خورشید.آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیزن آب

برق از پولک ما رفت که رفت

ولی آن نور درشت

عکس آن میخک قرمز درآب

که اگر باد می آمد دل او.پشت چین  های تغافل می زد

چشم مابود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی . همت کن

و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است

باد می رفت به سروقت چنار

من به سر وقت خدا می رفتم


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : یک شنبه 5 مهر 1391برچسب:ماهی,نور,پسر,پیغام ماهی ها, | 19:1 | نویسنده : shakiba |

 ما سالی یک بار در کوچه مان مانور جنگی برگزار میکنیم وآن بدلیل احساس مسئولیتی است که  اصغر پسر همسایه مان نسبت به ما دارد مادر این روز بزرگ شیشه های خانه را به صورت ضربدری چسب میزنیم وشب زیر تخت یا میز می خوابیم البته پارسال که مهمان داشتیم و جا برای پدرم نبود .....


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 25 مرداد 1391برچسب:, | 15:37 | نویسنده : shakiba |

 

اشتباه نکنید قرارنیست دوباره داستان معروف شازده کوچولو رو بخوانیم شازده کوچولو خیلی وقته بزرگ شده و الان حدود 25 یا 26 سالشه  البته اون تاریخ تولدش یادش نیست و روزی که به زمین امده رو جشن میگیره بله داشتم میگفتم شازده کوچولو دوسال پانزده روز و 6 ساعت است که فارغ التحصیل شده و چون به گل سرخی که در ستاره اش بود بسیار علاقه داشت در رشته کشاورزی تحصیل کرده است اما هرجا به سراغ کار می رود می گویند ما به مهندس کشاورز نیاز نداریم ورگ شده واحدود 25 یا 26 سالشه  البته اون تاریخ تولدش یادش نیست و روزی که به زمین امده رو جشن میگیره بله داشتم میگفتم شازده کوچولو دوسال پانزده روز و 6 ساعت است که فارغ التحصیل شده و چون به گل سرخی که در ستاره اش بود بسیار علاقه داشت در رشته کشاورزی تحصیل کرده است اما هرجا به سراغ کار می رود می گویند ما به مهندس کشاورز نیاز نداریم و تمام مواد خوراکی را با قیمت کمتری از کشور چین وارد میکنیم اما هر جا به سراغ کار میرود میگویند ما به مهندس کشاورز نیاز نداریم و تمام مواد خوراکی را با قیمت کمتری از کشور چین وارد میکنیم شازده کوچولو تصمیم گرفت تحقیقی کند و بفهمد که آن ها به چه مهندسی احتیاج دارند پس لیستی تهیه کرد که در آن به هیچ مهندسی که در دانشگاه درس خوانده باشد احتاج نبود ولی عوض اش به مهندسان پولشو,اختلاص گر و کلاه بردار نیاز مبرمی وجود داشت تا آنجا که در آمد آن ها و جایگاه اجتماعی شان از شازده کوچولو که شبانه روز درس خوانده بود بسیار بیش تر بود شازده کوچولو به این فکر افتاد که تاکسی تهیه کرده و مسافرکشی کند پس در اداره تاکسیرانی ثبت نام کرد اما از آنجا که لیست انتظار 278 برگه پشت و رو بود شازده کوچولو نا امید از این کار به سراغ روزنامه نیازمندی ها رفت او در آن روزنامه به جز تبلیغ از بین برندگان اثر سو چک چیز دیگری مشاهده نکرد البته یک مورد کارگر ساده یافت که زمانی که تماس گرفت گفتند کسی را پیدا کرده اند ناچار به سراغ بانک رفت تا وام خود اشتغالی بگیرد و خودش .خودش را سرکار بگذارد که در آنجا گفتند یک ملیون وام میدهند در صورتی که سه ضامن معتبر و کارمند داشته باشد و شارزده جان به دلیل اینکه نه ضامن داشت ونه این پول بدردش می خورد زیرا با یک تومان هشت متر زمین میتوان خرید که از این مقدار سالانه سه کیلو و پنجاه هفت گرم گندم برداشت میشود از این کار چشم پوشید وبه سراغ تعمیر سفینه اش رفت و این کار را نتیجه بخش تر از پیدا کردن کار دانست تا شاید درستاره خودش با کمک گل سرخ و گوسفند اش کار و کاسبی راه بیاندازد او در راه سفر مدام در این فکر بود که آنهایی که میگویند ما اشتغال زاییدیم این اشتغال درکدام بیمارستان متولد شده البته شازده جان به این مسئله توجه نکرد حتماهنگام تولد شناسنامه اش را به نام به نام فک وفامیل های زاینده شغل زده اند         

 

نویسنده:خودم

لان.....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 25 مرداد 1391برچسب:, | 15:37 | نویسنده : shakiba |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.